دلم برای درختها میسوزه. حتا وقتی کتابخونه عزیزم رُ نگاه میکنم عذابوجدان میگیرم که برای کتاب خوندن من درختها نابود میشن. کاری که همیشه دوست داشتم بکنم و شغل رویاهام بوده، بازیافت کاغذ بوده! خنده نداره ها! به اینصورت که مردم کاغذهای باطله و کتابهای بیکاربردشون رُ بیارن و به من بفروشن. در عوضش پول نقد بگیرن، و یا از کتابفروشیم کتاب با تخفیف بگیرن. کاغذها رُ بازیافت کنم و ازشون برای تولید دفتر و کاغذ و الخ استفاده کنم. هر از گاهی هم جایی نهالی بکارم.
پن: جهت تحقق رویای ِ قریببهاتفاق گودریها هم کنارش «کافه کتاب گودر» رُ افتتاح کنم!