اینجا هم مینویسم که یادم نرود که هر شب قبل از خواب، برای دختر/پسرم یک داستان از «صمد بهرنگی» بخوانم؛ مخصوصا «ماهی سیاه کوچولو» را بهتکرار.
♠ «مرگ خیلی آسان میتواند الان بهسراغ من بیاید؛ اما من تا میتوانم زندگی کنم نباید بهپیشواز مرگ بروم. البته اگر یکوقت ناچار با مرگ روبهرو شوم که میشوم - مهم نیست؛ مهم این است که زندگی یا مرگ ِ من، چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد...».
♠ ماهی سیاه کوچولو گفت:
«شما زیادی فکر میکنید. همهاش که نباید فکر کرد. راه که بیفتیم، ترستان بهکلی میریزد».
♠ «من میخواهم بدانم که، راستی راستی، زندگی یعنی اینکه تو یک جا هی بروی و برگردی تا پیر بشوی و دیگر هیچ؛ یا اینکه طور دیگری هم توی دنیا میشود زندگی کرد؟»
پن: هر سه نقلقول فوق از داستان «ماهی سیاه کوچولو» نوشته صمد بهرنگی انتخاب شده است؛ و همچنین مجموعه کامل «داستانهای بهرنگ» را نشر اختر تبریز منتشر کرده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر