گاهی چنان دور میروند، گاهی چنان دیر میرسند که آدمی فراموشش میشود، آن حسِ خوبِ کنارِ ایشان بودن، چه بود.
رومن گاری در «مردی با کبوتر» نوشته است: «دخترم دیر شده. خیلی دیر رسیدی. تو با
همهیِ حسن و جمالت، با تمام دنیای زیبایی که فقط زن قادر است روی این زمین به یک
مرد بدهد، دیر رسیدی! او دیگر قادر به احساس و لذت بردن از اینها نیست.»
گاهی دیگر نمیتوانی؛ بس که دیر رسیدهاند.