من به فردا میاندیشم
به حجمِ سیاهی
ِ بیکران
که نشسته در
اندیشه،
که چهطور
ما را در بطنِ
تاریکی ِ خویش
خواهد بلعید.
زمان،
- فردا که
برسد -
روشنای شب را
از ما خواهد گرفت.
فردا
دست در حلقِ
زمان خواهد کرد،
تا «اکنون» را
بالا بیاورد.
اندوه، زاییدهی
اکنون است،
و آینده،
زاییدهی
اندوه.
فردا،
- دست در کاسهی
گذشته -
ما را در عمقِ
شوربختیها غرق خواهد کرد؛
بیکه دستی به
نجات برخاسته باشد.
آرامش ِ خواب،
ریشه در امید
دارد، امّا...
ما در آرامش ِ
بیمنت شب
مینشینیم که
فردا برسد.
ما در آرامش ِ
بیمنت شب...
وای! «اکنون» آمد...
نوبتِ زندهگی
است.
• رحمان نقیزاده