پاییز بود
و آسمان
بی آنکه خیال خستگی عابران
- بر
اندیشه غمناکش بگذرد -
بیرحمانه میبارید.
پاییز بود
آسمان میبارید و
هیچکس چتر بههمراه نداشت.
باران
از سینۀ ابرها سُر میخورد
و میان شانههای رهگذران،
آرام میگرفت.
پاییز بود
باران میبارید
و عابری تنها
به سایهبان مغازهای پناه
برده بود
مبادا
که فکرهای غمگینش
در هجوم باران
نَم بگیرد.
• رحمان نقیزاده
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر