خوشبختی از سرانگشتان کسی
جان میگیرد که به جان دوستش میداری. کسی که لبهاش آفتاب میشود و روی پلکهای خوابرفتهات
میتابد: «بیدار شو، صبح شده است.»
خوشبختی حضور کسیست که همیشه
آنسوی میز نشسته، لبخند میزند و میگوید: «صبح زیباییست؛ مگر نه؟» کسی که چشمانداز
تنش را از نگاه مشتاقت دریغ نمیکند. کسی که صدایش موسیقی میشود و بخار چای را میرقصاند.
خوشبختی حضور کسی است که
میتوانی زندگی را مثل چای نگاه در نگاه با او نوش کنی.
• رحمان نقیزاده
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر