در سال 1833، یک سال
پیش از نگارش بابا گوریو، تئوفیل گوتیه از این و آن میپرسید: «آیا شما بالزاکیاید؟»
این سوال همین امروز هم پرسیدنی است و میتواند به نوعی ملاک تشخیص تجربهی فرد
باشد. شهرت و عظمت یک نویسنده در این نیست که در حافظهی ما به زندگی ادامه بدهد -
که چندان از خطر فراموشی دور نیست -، در این است که اثرش درون ما را چنان اشغال
کرده باشد که انگار امیدوار باشیم ذهن ما را دربارهی خودمان روشن کند، کلید معمای
زندگیمان باشد، تا ژرفای ناشناختهی روانمان نفوذ کند و بخشهای گنگ و تاریکمان
را بیرون بکشد و به روشنایی بیاورد. بابا گوریو چنین کتابی است، و اینکه گاهی
گفته میشود «چکیده بالزاک است» گزافه نیست. بعید است کسی پس از خواندنش «بالزاکی»
نشود.
- یادداشت پشت جلد کتاب
بابا گوریو (Le Père Goriot)
عنوان رمانیست از اونوره دو بالزاک که نشر مرکز با ترجمهای از مهدی سحابی منتشر
کرده است. بالزاک این کتاب را در سال 1834 میلادی و طی 40 روز نوشته است! بابا
گوریو را یکی از بهترین رمانهای تاریخ میدانند. داستان این کتاب درباره پیرمرد
رشتهفروشی است که همه زندگی خود را فدای زندگی مرفه دو دخترش در پاریس کرده، و
خود در پانسیونی کوچک و محقر زندگی میکند. گوریو دیوانهوار عاشق دخترانش است، و
حاضر است جان خود را برای زندگی راحت آنها فدا کند. گویا چندی قبل از تحریر این
کتاب، بالزاک خبر پدر شدنش را شنیده، و به نوعی در این رمان احساسات پدرانه و
برخورد فرزندان را به نمایش گذاشته است.
جاهایی از کتاب احساس میکردم که اصول نگارشی
و ویراستاری در متن رعایت نشده است. البته با توجه به بزرگی نام مترجم و ناشر، و
اینکه کتاب به چاپهای چندم رسیده، شاید این مسئله بیشتر به وسواس شخصی خواننده
برگردد!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر